×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

lifestyle

******اشاره برای زندگی******

× هيچ نبودم جز انسان نه سنگ بودم و نه ابر نه ناقوس و نه چنگ نواخته ي دست فرشته اي يا شيطاني من از آغاز هيچ نبودم جز انسان و نيز نمي خواهم ديگر چيزي باشم جز انسان هرگز نخواستم کوزه گری باشم که در مشرقان آب را از رهگذران دریغ می داشت بر خاکش می ریخت و از آن کوزه ای می پرداخت پر از زیبایی و توازن اما ! ... تهی از آب مرا شکسته سفالی خوشتر اگر که کمیش آب باشد هرچند هم به کوزه ایش نخرند چون عطش تشنه ای را فرو نشاند مرا کفایت است
×

آدرس وبلاگ من

lifestyle.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/dibaa

یکم بخندین

لبخند بزنید، حتی زمانی كه حالش را ندارید .

تفهيم

يه روز پدري خواست که به پسرش تفهيم کنه که عرق خوري کار بديه.
براي اثباتش مقداري عرق رو خواست به خورد يک خر بده. اما خر از خوردن عرق امتناع کرد.
پدر رو کرد به پسرش و گفت: پسرم ببين. حتي اين خر با خريت خودش اين عرق رو نخورد. چطور يک انسان بايد اين عرق رو بخوره در حالي که خر هم نمي خوره؟
پسر گفت:پدر جان. اين نشون مي ده هر کي عرق نخوره، خره
 
**********************************************************************
فروشنده سمج

فروشنده جوان با هزاران زحمت، بالاخره توانست رئيس شركت را ملاقات كند. رئيس در حالي كه غر مي زد گفت:" تو بايد خيلي سمج باشي كه توانستي اجازه ملا قات كردن با من را دريافت كني. من امروز پنج فروشنده ديگر را جواب كردم." فروشنده جوان پاسخ داد:" مي دانم ، هر پنج نفر آن ها خود من بودم."
**********************************************************************
پزشک و مهندس
يک پزشک و يک مهندس در يک مسافرت طولانى هوائى کنار يکديگر در هواپيما نشسته بودند. پزشک رو به مهندس کرد و گفت: مايلى با همديگر بازى کنيم؟ مهندس که مي‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رويش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشيد. پزشک دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است: من از شما يک سوال مي پرسم و اگر شما جوابش را نمي دانستيد 5 دلار به من بدهيد. بعد شما از من يک سوال مي کنيد و اگر من جوابش را نمي دانستم من 5 دلار به شما مي‌دهم.
مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهايش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. اين بار، پزشک پيشنهاد ديگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب نداديد 5 دلار بدهيد ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم 50 دلار به شما مي‌دهم. اين پيشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضايت داد که با پزشک بازى کند.
پزشک نخستين سوال را مطرح کرد: �فاصله زمين تا ماه چقدر است؟� مهندس بدون اينکه کلمه اى بر زبان آورد دست در جيبش کرد و 5 دلار به پزشک داد.
حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: �آن چيست که وقتى از تپه بالا مي رود 3 پا دارد و وقتى پائين مي آيد 4 پا؟� پزشک نگاه تعجب آميزى کرد و سپس به سراغ کامپيوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طريق مودم بيسيم کامپيوترش به اينترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمريکا را هم جستجو کرد. باز هم چيز به درد بخورى پيدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونيک فرستاد و سوال را با آنها در ميان گذاشت و با يکى دو نفر هم گپ زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند. بالاخره بعد از 3 ساعت، مهندس را از خواب بيدار کرد و 50 دلار به او داد. مهندس مودبانه دلار را گرفت و رويش را برگرداند تا دوباره بخوابد.
پزشک بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: �خوب، جواب سوالت چه بود؟� مهندس دوباره بدون اينکه کلمه اى بر زبان آورد دست در جيبش کرد و 5 دلار به پزشک داد و رويش را برگرداند و خوابيد!!!!!

**********************************************************************

اين بار اولت بود!!!
روزي يک زوج،بيست و پنجمين سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اينکه در طول 25 سال حتي کوچکترين اختلافي با هم نداشتند. تو اين مراسم سردبيرهاي روزنامه هاي محلي هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختي شون رو) بفهمند.

سردبير ميگه:آقا واقعا باور کردني نيست؟ يه همچين چيزي چطور ممکنه؟

شوهره روزاي ماه عسل رو بياد مياره و ميگه: بعد از ازدواج براي ماه عسل به شميلا رفتيم،اونجا ...
براي اسب سواري هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کرديم.اسبي که من انتخاب کرده بودم خيلي خوب بود ولي اسب همسرم به نظر يه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پريد و همسرم رو زين انداخت .
همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"اين بار اولته"
دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد يه مدتي دوباره همون اتفاق افتاد اين بار همسرم نگاهي با آرامش به اسب انداخت و گفت:"اين دومين بارت"
بعد بازم راه افتاديم .وقتي که اسب براي سومين بار همسرم رو انداخت خيلي با آرامش تفنگشو از کيف برداشت و با آرامش شليک کرد و اونو کشت.
سر همسرم داد کشيدم و گفتم :"چيکار کردي رواني؟ حيوان بيچاره رو کشتي!ديونه شدي؟"
همسرم با خونسردي يه نگاهي به من کرد و گفت:"اين بار اولت بود "!!!
یکشنبه 17 مهر 1390 - 7:28:40 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

ali

aliazad

http://iw35ali.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 7 آبان 1390   2:25:58 PM

جالب بود 

http://ariames.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 17 مهر 1390   8:07:21 PM

آخرین مطالب


شما یادتون نمیاد


روانشناسی سازها!!!


سکوت


میمند


استتار انسانها


ننه صنوبر رو میشناسین؟


یکم تفریح...


نظر شما چیه؟واقعیته؟حقیقته؟یا دروغ؟؟


!!این بدبخت فقط به این خانم یه متلک کوچولو گفت


...باز هم بدون شرح


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

205185 بازدید

22 بازدید امروز

19 بازدید دیروز

325 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements